غدیرنزدیکه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خیلی وقت بود برات ننوشته بودم،امشب میخوام بنویسم اما نمیدونم از کجا شروع کنم
کلیدای کیبورد بهم زل زدن و منتظرن اما نمی دونم از چی و از کجا بگم، بعدچنددقیقه ای که دستم سمت کیبورد میره کلمه ای رو به اشتباه تایپ می کنم و ...
سید ! یه عید غدیردیگه تو راهه. نه تو هستی و نه من مثل قبلم . همه به این وضعیت عادت کردن الا من ! محاله ؛ مگه می تونم زندگی کنم و به روی خودم نیارم که تو نیستی؟!
سیدجان ! نگرانم ؛ نگران هر لحظه ای که میگذره ،هرلحظه ای که می خواد بیاد ، نگران خودم نه !نگران دستایی ام که چشم از آسمون برداشتن ، نگران دلی که آرامش رو ازش گرفتن ، نگران...........
سید باور کنم این همه سال رو که گذشته ؟
کاش از دور نگام میکردی ؟
کاش حداقل یه عید غدیر......
هرماه با یه بسته رنگ مو به آینه دروغ میگم اما نمیتونم به خودم دروغ بگم؛ شونه هام خسته شدن ، پاهام توان ندارن ، ولی مجبورم رو پام بایستم واین خیلی سخته:(
سخته که نیستی تا بهت تکیه کنم
سخته که نیستی تا باری از رو دوش دلی برداریم
نیستی که ببینی چی می کشم
نیستی که ببینی
کاش میشد همه ی حرفایی رو که تو دلم بود می نوشتم و تو می خوندیشون
کاش میشد یک عالمه عطر یاس نذر شالت میکردم تامیومدی
کاشکی از عیدغدیر قرآنتو دست می گرفتی و می بوسیدیش و عیدی مو میدادی...یه اسکناس با امضای خودت ...